سیاوش عزیزم، سلام!
دوست دوران کودکی، آخر رفاقت، آقای دکتر، سلام!
اولین ملاقاتمان منزل شما بود، ظهر تابستان، در حال آزمایش بودی با چراغ الکلی، گفتم سلام!
چراغ منفجر شد، با دستان پر از خمیردندان به پدرت گفتیم سلام!
گردونه تصویر، قایق شمعی،منجنیق کبریتی، انفجار باغچه، افتادن از دوچرخه، خاطرات قشنگمان، سلام!
تراس جمع و جور، خواب تابستانی، خنده های تا صبح متصل، خاطرات بازهم قشنگمان، سلام!
به دوری سلام، به کنکور سلام، به پزشکی سلام!
و باز به دوری، به همت به رنج، سلام!
به کتاب های قطور، به طرح، به خاش، سلام!
به سال ها دوری و دوستی سلام!
اما به بیماری چطور؟ باز هم سلام؟
اصلا سلام رو بیخیال، مگر سرطان هم میفهمد "سلام"؟
امروز... درحالیکه خیالم راحت شده بود که بهتر شدی، شنیدم پر کشیدی...
پرهام آتش گرفت... نوزده ساعت قبل، تلگرام بودی...کاش حداقل اونجا برایت می نوشتم: سلام!
این یادداشت تنها برای تو نوشته شده سیاوش جان، دوست عزیزم، رفیق بامرام، .... سلام.
یا امام هشتم...برچسب : نویسنده : persian2645 بازدید : 133