دفاع

ساخت وبلاگ

خب به لطف خدا دکترا هم تموم شد. دقیقا یکماه و سه روز قبل رها شدم. آخ که چه حس خوبی بود وقتی که سوالات آخرین داور هم به پایان رسید. با سرعت تمام از سن پایین اومدم و همراه دوستانم و خانواده به بیرون رفتیم تا داوران مشغول شور و مشورت بشن. اصلا برام مهم نبود چند میگیرم، مهم این بود که بالاخره تموم شد و من بودم و ذهنی که آرامش رو داشت مزه مزه میکرد.

چقدر خوب شد به بابااینا گفتم جلسه دفاعم شرکت کنن. بعد از مدتها کنار هم بودیم و بعد از چند سال با هم رفته بودیم مسافرت...سه شنبه صبح عاشورا رسیدیم زنجان و پنج شنبه جلسه دفاع بود. این چند روز همه جوره بابا و مامان و فاطمه هوام رو داشتن. مهمانسرای دانشگاه بودیم یک جای دنج و آروم که جون میداد برای خوابیدن...

بیشتر از اینکه از دفاعم خوشحال باشم بابت این خوشحال بودم که لحظات و خاظره ای خوب برای خانواده ام رقم خورده بود. دیدن موفقیت فرزند از بهترین لحظات زندگی پدر و مادره. یکجورایی دوستم امید باعث شد تا این ایده به ذهنم برسه والا قبلش از مخالفین سرسخت حضور پدر و مادر بودم

وقتی برگشتیم به مهمانسرا بهترین خواب بعدظهرم رو سپری کردم بخصوص که شب قبلش پلک نزده بودم!

خدایا بی نهایت سپاس.

نوشته شده توسط محمد حسین در چهارشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۸ |
یا امام هشتم...
ما را در سایت یا امام هشتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : persian2645 بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:13