هفته پیش، شنبه، وقتی که داشت کلاس مبانی برنامه نویسی تموم میشد به دانشجوهای گرما زده و از حال رفته گفتم: فردا صبح سات هفت و نیم کلاس فوق العاده داریم. کار گاه کامپیوتر رو در اختیارمون گذاشتن و حتما باشید که عملی کار کنیم و این حرفا!.
گفتن زوده استاد! سخته از خواب بیدار بشیم. گفتم چاره ای نیست بقیه ساعت ها پره. منم کار داریم و وظیفه ای برای کلاس فوق العاده گذاشتن ندارم، صرفا برای خود شماست. بعدم هفت و نیم که زود نیست! پرسیدم کی بیدار میشین؟ با خنده و کرشمه گقتن ده، دوازده.... گفتن توی خوابگاه نمیشه زود خوابید و تبعا نمیشه زود بیدار شد.
برای اینکه مجابشون کنم، گفتم راست میگید. خوابگاه جو خودش رو داره و سخته. منم این تجربه رو داشتم. حتی بعضی شب ها تا صبح بیدار بودم و صبح سر کلاس میرفتم. آخر کلاس دختری که ماسک زده بود و فکر میکرد صداش رو نمی شنوم یا اینکه پیداش نمیکنم، گفت: واسه همینه که سر از اینجا درآوردی!.
از این وقاحت بیشتر از اینکه ناراحت بشم، تعجب کردم. چقدر گستاخ و بی پروا!. بدون اینکه لحن ملایمم رو تغییر بدم و عصبانیتم جلوه نکنه، بهش نگاه کردم و گفتم از چیزی که بهش رسیدم و جایگاهم راضیم. گفت منظورم این هست که استاد شدین و این حرفا. منم برای اینکه موضوع کش پیدا نکنه، گفتم شما باید از من بهتر بشین در غیر اینصورت ضرر کردین.
روز بعد ساعت هفت و نیم بعد از اون همه نطق و تمنا، نصف کلاس منجمله اون خانم غایب بودن.
یا امام هشتم...برچسب : نویسنده : persian2645 بازدید : 75