مثل من. کارم داشت درست میشد، همه چیز روبراه بود. همه مراحل رو رفته بودم، البته دو سال طول کشیده بودا، همچین راحت نبود. گیرم فقط یک امضا بود، یک امضا!. شانس من امضا رو باید یکنفری میکرد که ابوالمشاغل بود. میگفتن 7 تا شغل داره!. اونقدر امضا نکرد که از کار برکنار شد و مدیر جدید دستور داد تمام پرونده ها مجددا بررسی بشه! و من دوسال بعد هم صبر کردم و بعد از 4 سال درست نشد که نشد...
کارم توی شهرستان بود، معلمی. توی سرما و گرما، برف و کولاک، زیر آفتاب سوزان کویر میرفتم و میومدم. راضی بودم، خوشحاااال. عشق میکردم کلاس فوق العاده مجانی میذاشتم. عشق میکردم بعد از کلاسا دیگه صدام در نمیومد. سعی میکردم احترام تمام شاگردام رو داشته باشم و همه رو ب یک چشم نگاه کنم، دل سی رو نشکونم، حق کسی رو نخورم... اما در نهایت هیچی به هیچی.
همیشه همینطور بوده. برای همه کارام باید جون ب لب بشم. هیچوقت نشده کارم به دقیقه نود نکشه و اخرش ختم بشه به پرتاب یک سکه. گاهی وقتا بخودم میگم این یک امتحانه، خدایی که اون بالاست، کنارته حواسش بهت هست، این مشکلات روح آدم رو صیقل میده جوهر آدم رو میسازه. اما راستش حسودیم میشه به آدم هایی که براحتی به خواسته هاشون میرسن...انگاری قرار نیست روحشون هیچوقت صیقلی بشه.
خدایا خودت بهمه ما رحم کن، الهی آمین.
پ ن: دلم گرفته، خستم.
برچسب : نویسنده : persian2645 بازدید : 196